به بغل دستیم میگم : یه خاطره خنده دار تعریف کن. اونم جواب داد :
به بغل دستیم میگم : یه خاطره خنده دار تعریف کن. اونم جواب داد :
یک روز دیگه دوباره به بغل دستیم گفتم یه خاطره طنز بگو. گفت : یه روز، بقیش سانسور ! تا همین جاش مجاز بود بگم ! گفتم : خیلی مسخره ای
چند وقت بعدش همون شخص داشت منو نصیحت میکرد، می گفت : اگر زن گرفتی چشاش سیاه بود، بگو...