سر زنگ انگلیسی بودیم ، دبیرستان امام خمینی. از اونجایی که معلم انگلیسی ما خیلی خسته کننده بود ، فقط منتظر یک سوژه بودیم تا یکم سرگرم بشیم، وقت کلاس رو بگیریم یا معلم رو سرکار بزاریم تا خلاصه از این حال و هوا در بیایم...
همه نشسته بودیم و حوصلمونم که سر رفته بود. دبیر انگلیسی ما طبق معمول داشت تلفظ کلمات انگلیسی رو اشتباه میگفت. خدا رو شکر باز قواعد رو بلد بود ! بعضیا اسم فامیل بازی میکردن، بعضیا روی کاغذ صحبت میکردن که لو نرن ! بعضیا تیله بازی میکردن !! که بعدا سر زبون ها افتاد و ضرب المثل شد ! وقتی معلم صحبت میکرد انگار فقط ور ور میشنیدیم. اصلا هیچی نمیشنیدیم
صدای بلنگو هیئت روبرو مدرسه بلند شد ، به قدری صداش بلند بود که تا کلاس ما میومَد، معلوم بود که تنظیم نشده. یِدَفه ابولفضل از ته کلاس داد زد:
علی یاره ... !
و بچه ها شروع کردن سینه زدن، جوری که صدای خود سینه زدن از بلنگو بیشتر بود ! صدای مهیبی از سینه زنی کلاس رو در کمتر از چند ثانیه گرفت.
معلم که روی میز نشسته بود. سریع به خودش اومد و دید که همه دارن سینه میزنن. با قیافه متعجب و مظترب، خیلی تند بلند شد تا بچه هارو آروم کنه. همونطور که ایستاده بود و میگفت ساکت، زنگ خورد ... همه خندیدیم و زمزمه کنان و سینه زنان وسایلمون رو جمع کردیم و رفتیم بیرون، البته جوری که بچه ها از مدرسه میرفتن بیرون باید بگم فرار کردیم ! به راستی که دبیر بد ضایع شد !