۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات خنده دار» ثبت شده است

پول پاره !

یه بار عقب تاکسی نشسته بودم و از مدرسه به طرف خانه می آمدم، شخص بغل دستِ من از نوع صحبت کردن و نشستن، بِنَظَر، معلولیتی دارشت...

  • حسین
  • پنجشنبه ۱۲ دی ۹۸

داستان گفتن سید !

بازم هفت سالم بود ! نه دقیقا ولی نزدیک به هفت سالگیم، آره بچه بودم ! یادم نیست من از سید (پسرخالم که اون موقع تقریبا بیست و پنج، سی سالش بود) درخواست کردم تا برام داستان بگه یا سید خودش برام داستان گفت، ولی هرچی بود واقعا حوصلم سر رفته بود و به این داستان نیاز داشتم !

  • حسین
  • چهارشنبه ۴ دی ۹۸

وقتی کنکور میدادم

وقتی تو کنکور یارو میگفت : مراقبان اجرای بند فلان، نمیدونم چرا همش منتظر بودیم بگه :

  • حسین
  • شنبه ۳۰ آذر ۹۸

زور گیری !

یه بارم داشتم رد میشدم دیدم یه برادری به داداش کوچیکترش گفت : برو گوشیِ

  • حسین
  • پنجشنبه ۲۸ آذر ۹۸
این وبلاگ را دنبال کنید

( این ویژگی مخصوص کاربران بلاگ است )