۲۱ مطلب با موضوع «خاطرات طنز یک دبیرستانی» ثبت شده است

وقتی کنکور میدادم

وقتی تو کنکور یارو میگفت : مراقبان اجرای بند فلان، نمیدونم چرا همش منتظر بودیم بگه :

  • حسین
  • شنبه ۳۰ آذر ۹۸

حسین تو میمیری !

هفت سالم بود. به تازگی یک فشارسنج و یک گوشی پزشکی خریده شده بود. از قضا آقا سید عزیز (پسرخالم) با خانواده، میهمان ما بودند. از آنجایی که خیلی ذوق و شوق داشتم و از حد گذشته بودم، بلافاصله گوشی و فشارسنج را برداشتم و به آقا سید نشان دادم...

  • حسین
  • جمعه ۲۹ آذر ۹۸

زور گیری !

یه بارم داشتم رد میشدم دیدم یه برادری به داداش کوچیکترش گفت : برو گوشیِ

  • حسین
  • پنجشنبه ۲۸ آذر ۹۸

درس خوندن

تو حیاط مدرسه، چند نفری دایره زده بودیم صحبت می کردیم. به یکی از اون بچه های اهل درس گفتم : این چند وقت چقد درس خوندی در روز؟


 جواب داد :

  • حسین
  • چهارشنبه ۲۷ آذر ۹۸

صندلی حواسم میخ داشت !

من همیشه یه مشکل پر رنگ داشتم که الحمدالله الآن خیلی بهترم ! حواس پرتی ! بعضی وقتا یادم میرفت که چه کاری میخواستم انجام بدم.

در دوران دبستان یه بار که مادر امر کرد : برگشتن از مدرسه نون بخر

  • حسین
  • چهارشنبه ۲۷ آذر ۹۸
این وبلاگ را دنبال کنید

( این ویژگی مخصوص کاربران بلاگ است )