اینترنتی، بلیط سینمای یه محلی رو برای پنج نفر خریده بودم. با هم راه افتادیم بریم، وقتی وارد سینما میشدیم
اینترنتی، بلیط سینمای یه محلی رو برای پنج نفر خریده بودم. با هم راه افتادیم بریم، وقتی وارد سینما میشدیم
تو شش سالگیش لباس باباشو پوشیده بود و لبه لباس تا مچ پاش اومده بود، اومد پیشم و گفت : خوشگل شدم؟ منم گفتم : تو، تو هر لباسی خوشگلی !
اونم بلافاصله جواب داد :
هیچ وقت یادم نمیره زمانی که با بچه های محل و یه حاج آقایی رفتیم به زیارت آقا امام رضا (ع)، اونم به صورت مجردی !
هفت سالم بود. به تازگی یک فشارسنج و یک گوشی پزشکی خریده شده بود. از قضا آقا سید عزیز (پسرخالم) با خانواده، میهمان ما بودند. از آنجایی که خیلی ذوق و شوق داشتم و از حد گذشته بودم، بلافاصله گوشی و فشارسنج را برداشتم و به آقا سید نشان دادم...
یه بارم داشتم رد میشدم دیدم یه برادری به داداش کوچیکترش گفت : برو گوشیِ
من همیشه یه مشکل پر رنگ داشتم که الحمدالله الآن خیلی بهترم ! حواس پرتی ! بعضی وقتا یادم میرفت که چه کاری میخواستم انجام بدم.
در دوران دبستان یه بار که مادر امر کرد : برگشتن از مدرسه نون بخر