۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره نویسی» ثبت شده است

سینما

اینترنتی، بلیط سینمای یه محلی رو برای پنج نفر خریده بودم. با هم راه افتادیم بریم، وقتی وارد سینما میشدیم

  • حسین
  • شنبه ۷ دی ۹۸

حرفای خنده دار یک کودک

تو شش سالگیش لباس باباشو پوشیده بود و لبه لباس تا مچ پاش اومده بود، اومد پیشم و گفت : خوشگل شدم؟ منم گفتم : تو، تو هر لباسی خوشگلی !
 اونم بلافاصله جواب داد :

  • حسین
  • پنجشنبه ۵ دی ۹۸

گفت و گوی منو یکی از اقوام

طَرَف : فردا میای بریم سینما؟

من : تا حالا تو عمرم انقدر پایه نبودم ! بزن بریم !

  • حسین
  • دوشنبه ۲ دی ۹۸

خاطرات طنز در زیارت آقا امام رضا (ع)

هیچ وقت یادم نمیره زمانی که با بچه های محل و یه حاج آقایی رفتیم به زیارت آقا امام رضا (ع)، اونم به صورت مجردی !

  • حسین
  • يكشنبه ۱ دی ۹۸

حسین تو میمیری !

هفت سالم بود. به تازگی یک فشارسنج و یک گوشی پزشکی خریده شده بود. از قضا آقا سید عزیز (پسرخالم) با خانواده، میهمان ما بودند. از آنجایی که خیلی ذوق و شوق داشتم و از حد گذشته بودم، بلافاصله گوشی و فشارسنج را برداشتم و به آقا سید نشان دادم...

  • حسین
  • جمعه ۲۹ آذر ۹۸

زور گیری !

یه بارم داشتم رد میشدم دیدم یه برادری به داداش کوچیکترش گفت : برو گوشیِ

  • حسین
  • پنجشنبه ۲۸ آذر ۹۸

صندلی حواسم میخ داشت !

من همیشه یه مشکل پر رنگ داشتم که الحمدالله الآن خیلی بهترم ! حواس پرتی ! بعضی وقتا یادم میرفت که چه کاری میخواستم انجام بدم.

در دوران دبستان یه بار که مادر امر کرد : برگشتن از مدرسه نون بخر

  • حسین
  • چهارشنبه ۲۷ آذر ۹۸
این وبلاگ را دنبال کنید

( این ویژگی مخصوص کاربران بلاگ است )