۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات طنز یک دبیرستانی» ثبت شده است

شراکت !

تو کلاس نشسته بودیم، تو این فکر بودم که حتما باید یه راه درآمد درست پیدا کنم تا دستم بره تو جیب خودم. یک دفعه بغل دستیم زد روشونم گفت : 

  • حسین
  • دوشنبه ۱۶ دی ۹۸

به راستی که دبیر بد ضایع شد !

سر زنگ انگلیسی بودیم ، دبیرستان امام خمینی. از اونجایی که معلم انگلیسی ما خیلی خسته کننده بود ، فقط منتظر یک سوژه بودیم تا یکم سرگرم بشیم، وقت کلاس رو بگیریم یا معلم رو سرکار بزاریم تا خلاصه از این حال و هوا در بیایم...

  • حسین
  • يكشنبه ۱۵ دی ۹۸

چرا این حرف را زدم ؟

فاصله خانه تا مدرسه زیاد بود. پس باید به تاکسی متوسل می شدیم. با یکی از همکلاسی ها که هم محل بودیم، سوار تاکسی شدیم. تاکسی پراید بود، یک پراید دست و پا گیرِ پیر مقابل ما خفته بود ! روکش های صندلی پاره، و به دنبال آن مشکل کمبود جا در اتوموبیل نور بالا می زد ! چاره ای هم نداشتیم ماشین بعدی نبود. سوار شدیم و به هر نحوی که بود گذشت.


 لازم به ذکر است که بگویم پاها و کمرم مورد عنایت و لطفِ مکرر و دردناکِ این تاکسی قرار گرفت! بعد از مدرسه همراه با هم شهری به ایستگاه تاکسی برگشتیم. یکی از راننده ها ما را دید و با صدایی رسا گفت :

  • حسین
  • شنبه ۱۴ دی ۹۸

پول پاره !

یه بار عقب تاکسی نشسته بودم و از مدرسه به طرف خانه می آمدم، شخص بغل دستِ من از نوع صحبت کردن و نشستن، بِنَظَر، معلولیتی دارشت...

  • حسین
  • پنجشنبه ۱۲ دی ۹۸

مستند

داشت مستند درباره چینی ها نشون میداد. پسره گفت : بابا،  اینا کین؟ بابا :

  • حسین
  • چهارشنبه ۱۱ دی ۹۸

خیلی غلط نکردی !

خاطرات زیادی با سید (پسرخالم) دارم. اونم چون اهل خنده بود خاطرات خوشی از خودش به جا گذاشت.

سید همیشه لطف داشت به ما، چه در دوران کودکی و چه در دوران نوجوانی و جوانی. اخلاق تو دل برویی داشت ! علاوه بر اینکه مزاح میکرد ضایع کردن را از بر بود !!

یعنی جوری جوابتو میداد که دیگه حرفی برای گفتن نداشتی !

  • حسین
  • سه شنبه ۱۰ دی ۹۸

خاطره خنده دار

به بغل دستیم میگم : یه خاطره خنده دار تعریف کن. اونم جواب داد :

  • حسین
  • دوشنبه ۹ دی ۹۸

سینما

اینترنتی، بلیط سینمای یه محلی رو برای پنج نفر خریده بودم. با هم راه افتادیم بریم، وقتی وارد سینما میشدیم

  • حسین
  • شنبه ۷ دی ۹۸
این وبلاگ را دنبال کنید

( این ویژگی مخصوص کاربران بلاگ است )